سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صدقه دارویى است درمانبخش و کردار بندگان در دنیاى آنان پیش دیده‏هاشان بود در آخرت ایشان هرچه را در این جهان کنند ، در آن جهان بینند . [نهج البلاغه]
 
شنبه 85 آبان 20 , ساعت 9:38 عصر

اما،اهالی سرزمینی که توش زندگی می کنه...
از گم شدن در تونل زمان واهمه ای ندارن حتی اگر از هزاران سال قبل سر در بیارن،
به دلیل بزرگ بودن جثه شون به آسونی دیده نمی شن برای همین لباس های اجغ وجغ رنگ و وارنگ می پوشن تا خوب معلوم باشن، هر پاچه ی شلوار مرداشون از یه پارچه ست و کفش های زناشون تا به تاست، بعضیا شون لهجه خارجکستانی غلیظی دارن مثلن به مرسی می گن *میسی.
کفش های نوک تیز و بزرگ دوست دارن و برای اینکه تو پاها شون لف لف نکنه توسر کفشاشون روزنامه کهنه می چپونن...
زیاد نمی خندن تا در مصرف انرژی صرفه جویی کرده باشن و بیخودی ماهی 200 گرم لاغر نشن.   
هم قسم هستن که قلپ قلپ  دود تولید کنن، بغل بغل زباله، دریا دریا فاضلاب و...
بسکه دُرُشتن از راه رفتن بیزارن حتی تا بقالی سر کوچه هم با ماشین میرن،
اما از سوسک و موش می ترسن و با گربه ها رفاقت دیرینه دارن... گربه های سوسک خواری که از موشهای قلدر فراری هستن.
سگ های نگهبان که خیلی وقته نسلشون منقرض شده... ولی یه نوع فسقل وپشمالوش به شدت مورد توجه نسوان جامعه است،
بعضیاشون اینقدر پول دارن که تو لحاف و تشک و بالشتاشونو باهاش پر می کنن، بعضی هاشون هم اینقدر پول ندارن که تو خونه های قد قوطی کبریت زندگی می کنن و شبا که می خوابن دست و پاهاشون از پنجره ها بیرون می زنه...
جمیعن *موبایل دارن... (یه جور تلفنه که تو جیب جا می شه ولی کسی تو جیبش نمی ذاره چون معمولن باهاش کلاس می ذارن)
همه شون از هم می ترسن ولی به ظاهر برای هم هلاکن، به هم مشکوکن ولی خودشونو مطمئن نشون میدن، برای هم داستان می سازن ولی پشت سر هم تعریف می کنن و ...
عاشق غذاهای چرب و چیلی و سفر های خارجه هستن، خلاصه زندگی کردن بینشون خیلی بانمکه حتی اگه از قوانین شون سر در نیاری...


جمعه 85 آبان 19 , ساعت 6:53 عصر

اینجا آدم کوچولوی دل گنده ای هست که سعی می کنه حتی الامکان از هیچ چیز نترسه حتی دایناسورها(چون معتقده نسل دایی ناسورها هیچوقت منقرض نمی شه) ، ماجرا جویی رو دوست داره و از روبرو شدن با عجایب لذت می بره.
از سرکشی به غار ها خوشش میاد، مخصوصن اگر یه اژدهای سیبیلو یا یه خرس پشمالو توش خوابیده باشه، با مارها میونه ای نداره چون دست و پا ندارن و نمی شه حدس زد مسیر بعدی شون کجاست.
اگه خدا بخواد قراره اینجا دفتر خاطرات من باشه که آخرین باز مانده ی آدم کوچولوها تو سرزمین عجایب هستم.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ